جدول جو
جدول جو

معنی بخت کوری - جستجوی لغت در جدول جو

بخت کوری
(بَ)
کوربخت بودن،
{{صفت}} هر چیزی که پوست آن را کنده باشند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء)، در دههای کرمان، گوسفند نری که خصیۀ او را کشیده باشند بخته گویند و گویا آن صورتی از اخته است. (یادداشت موجود در لغت نامه). درطبری خایه کشیده چنانکه گوسپند اخته. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، گوسفند چاق. (فرهنگ شعوری). فربه. پرورش یافته، دنبۀ فربه. (فرهنگ خطی) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، محصلی که در شب ب خانه رعایا نزول کند. بیشتردر گیلان مستعمل است و اصل آن بخته (به ضم خاء) بوده یعنی شب بخفته چه به لفظ دری تبرستان خته مخفف خفته و گته مخفف گفته متداول است. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). محصل و تحصیلدار. (برهان قاطع). محصل و تحصیلدار خراج و باج. (ناظم الاطباء). محصل بمعنی گردآورندۀ مالیات و مرادف تحصیلدار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
کوربخت. که بخت خوب ندارد. شوم بخت. بداختر. بدبخت. زن که شوی خوب نداشته باشد. (از یادداشت های لغتنامه).
- بخت کور شدن، کوربخت شدن. بدبخت گشتن. شوم بخت شدن:
نه هر کز پی شیر شد خورد گور
بسا کس که از شیر شد بخت کور.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
بختاور. خوشبخت. نیکبخت. که بخت موافق دارد. برابر بدبخت. دولتمند. فیروزبخت. بختیار. با طالع خوب. جوانبخت. (آنندراج) :
هنرها ز بدبخت آهو بود
ز بخت آوران زشت، نیکو بود.
ابوشکور بلخی.
بزیر اندرون بود هامون و دشت
که بدبخت و بخت آور آنجا گذشت.
فردوسی.
ماهم از ایام بخت آور شدیم
بارها بر وی مظفر آمدیم.
مولوی.
و رجوع به بختور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
مرکّب از: بخت + ور، بختیار. دولتمند. بختاور. (آنندراج)، صاحب بخت. (برهان قاطع)، مقبل. (ناظم الاطباء)، مطعم. (منتهی الارب)، خوش بخت. سعید. بخت مند. دولتی. حظی. مرزوق:
آنکه ترازوی سخن سخته کرد
بختوران را به سخن پخته کرد.
نظامی.
تخت بر آن سر که برو پای تست
بختور آن دل که درو جای تست.
نظامی.
بختور از طالع جوزا برآی
جوز شکن آنگه و بخت آزمای.
نظامی.
گر بختوری مراد خود خواهی یافت
ور بخت بدی سزای خود خواهی دید.
سعدی (صاحبیه)،
جوانان شایستۀ بخت ور
ز گفتار پیران نپیچند سر.
سعدی.
هو یکسب المعدوم، یعنی او بختور است که میرسد چیزی را که دیگران محرومند از آن. (منتهی الارب) ، هر جانور درنده. (ناظم الاطباء) ، رعد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برق. (شرفنامه منیری) (فرهنگ نظام)، و رجوع به بختو و بخنو و بختور شود
لغت نامه دهخدا
پرتلاشی، جدیت، جهد، فعالیت
متضاد: تن آسایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
العمل الشّاقّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
Diligence, Strenuousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
diligence, effort
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
Fleiß, Anstrengung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
勤勉 , 精力的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
استقامت، کار سخت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
محنت , سخت محنت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
পরিশ্রম
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
ความขยัน , ความพยายาม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
bidii
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
שקדנות , מַאֲמָץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
старанність , старанність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
근면 , 노력
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
усердие , напряженность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
परिश्रम , परिश्रमशीलता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
ijver, inspanning
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
diligencia, esfuerzo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
diligenza, sforzo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
diligência, esforço
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
勤奋 , 努力
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
pracowitość, wytężenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سخت کوشی
تصویر سخت کوشی
ketekunan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی